سال ،۱۹۰۵ سالى سرنوشت ساز براى انيشتين بود: در حالى كه هنوز كارمند دفتر ثبت اختراعات بود پنج مقاله در نشريه فيزيك (Annalen der Physik) منتشر كرد كه نوشته هايى متحول كننده از كاردرآمدند. راوى راويندرا كه نوشته اش درباره انيشتين يكى از منابع اين گفتار است در اين باره مى نويسد: سه تا از اين مقالات ـ كه در زمره بزرگترين نوشته هاى تاريخ علم قراردارند ـ به تعبير رابرت اوپنهايمر «به غايت زيبا و درخشان» بودند.
يكى از آنها نظريه نسبيت خاص انيشتين را بيان مى كرد. او در همان سال براساس اين نظريه فرمول معروف E=mc2 را از پى آورد كه ارتباط كمى دقيق ميان انرژى ذره و جرم را بيان مى كرد. يكى ديگر از اين نوشته ها، مقاله مهمى درباره حركت برونى (Brownian motion) و ديگرى راجع به اثر فتوالكتريك بود. انيشتين در اين اثر به طرح يك مفهوم اساسى در فيزيك كوانتوم پرداخت يعنى مفهوم كوانتاى انرژى نور كه بعدها فوتون نام گرفت.
در واقع انيشتين به خاطر كارش در زمينه اثر فتوالكتريك و نه نظريه نسبيت بود كه جايزه نوبل فيزيك را در سال ۱۹۲۲ دريافت كرد.
طرفه آنكه براساس كار انيشتين در مورد نسبيت بود كه دانشگاه برن پيش از اين، درخواست او را براى كار در آن دانشگاه رد كرده بود. فقط در سال ۱۹۰۸ پس از آنكه فيزيكدان هاى بزرگى چون ماكس پلانك و اچ.آ.لورنتس برارزش و اهميت كار او صحه گذاشتند، بود كه در دانشگاه برن مقامى يافت. پس از آن، بطور متوالى منصب هاى دانشگاهى به او داده شد: در ۱۹۰۹ سمت استادى در دانشگاه زوريخ يافت. در سال۱۹۱۱ در دانشگاه آلمانى در پراگ و در سال ۱۹۱۲ دوباره در دانشگاه زوريخ مشغول به كار شد. در دانشگاه زوريخ بود كه در سال ۱۹۱۳ اولين مقاله اش درباره نظريه نسبيت عام را منتشر كرد. اين كار در سال۱۹۱۶ يعنى زمانى كه انيشتين استاد آكادمى پروس و رئيس مؤسسه فيزيك در برلين موسوم به قيصر ويلهلم بود تكميل شد. فيزيكدان بزرگ ديگرى به نام جى. تامپسون كار انيشتين در زمينه نسبيت عام را با چنين عبارتى مى ستود: «شايد بزرگترين دستاورد در تاريخ انديشه بشر.»
انيشتين بلافاصله پس از انتشار آثارش درباره نظريه نسبيت عام شروع به استخراج نتايج و مستلزمات كيهان شناختى آن كرد، از جمله اين انديشه كه كيهان (cosmos) بطور كلى پويا و توسعه يابنده است. او پس از سفرهاى بسيارى كه در پى شهرت جهانگيرش داشت كار برروى آخرين پروژه بزرگ خود يعنى جست وجو براى رسيدن به نظريه واحد ميدان را آغاز كرد. او تا آخرين روز عمرش روى اين نظريه كار كرد اما پروژه يادشده ناتمام ماند. همچنين در اواخر دهه ۱۹۲۰ كانون عمده علايق در فيزيك، به مكانيك كوانتوم تغيير يافت، كه در عمل بسيار مؤثر و سودمند ازكار درآمد اما در قياس با كارهاى انيشتين فاقد دقت فلسفى و درخشش زيبايى شناختى بود. انيشتين هرگز نتوانست تفسير احتمال گرايانه(probabilistic) رخدادهاى كيهانى را كه ازسوى فيزيك كوانتوم مطرح شد بصورت كامل و نهايى بپذيرد. از همين رو، رفته رفته از جريان هاى اصلى، رشته علمى اش فاصله گرفت.
انيشتين هميشه آدمى انزواطلب بود و غالباً راههاى غيررايج را در پيش مى گرفت. چنانكه خود در مقاله مشهورش، «علم و دين» مى نويسد: «چقدر عجيب است باوجود اين شهرت جهانى، چنين تنها و گوشه گير بودن.» او به دليل «اعتقاد راسخش به عقلانى بودن عالم» هرگز نتوانست تفسير احتمال گرايانه در مورد طبيعت را بپذيرد. انيشتين اين اعتقاد را يك «احساس دينى در مورد كيهان و عالم طبيعت» مى دانست. «Cosmic religious feeling» و آن را «قوى ترين و شريف ترين انگيزه براى كاوش علمى» تلقى مى كرد. مكانيك كوانتوم به احساس شهودى اش در مورد اين نظم معقول خدشه وارد مى كرد. او در نامه اى به فيزيكدان آمريكايى جيمز فرانك مى نويسد: «اگر وضع بدتر و وخيم تر از اين شود، بازمى توانم دريابم كه ممكن است خدا دنيايى آفريده باشد كه در آن هيچ قانون طبيعى وجود ندارد. خلاصه، يك آشوب و بى نظمى برآن حاكم است.
اما اينكه قوانينى ثابت با راه حل هاى معين و قطعى وجود دارد يعنى قوانينى كه خدا را مجبور مى كنند در هر مورد تاس بيندازد در نظر من بسيار غيرقابل قبول است.»
او در سراسر زندگى اش و بويژه پس از آنكه نامش برسر زبانها افتاد همواره سعى مى كرد به تأمين و گسترش عدالت اجتماعى، آزادى و صلح يارى برساند. وقتى در ۱۹۳۳ وضعيت سياسى در آلمان رو به وخامت رفت و انيشتين به عنوان يك صلح طلب و يك يهودى آماج دوگانه نازيها قرار گرفت برآن شد كه سمتى را در مؤسسه تحقيقات پيشرفته در پرينستون بپذيرد. او در ۱۹۴۵ از مؤسسه بازنشسته شد اما در پرينستون ماند و به كارش در مؤسسه ادامه داد. در ۱۹۵۲ رياست جمهورى اسرائيل به وى پيشنهاد شد اما آن را رد كرد. انيشتين تا پايان عمر فعال و از لحاظ ذهنى خلاق ماند. او چند روز قبل از مرگش در ۱۸ آوريل ۱۹۵۵ چنين گفت: «اينجا در زمين كارم را انجام داده ام.»
انيشتين احساس مذهبى اش را «نوعى احساس حيرت و اعجاب پرشور نسبت به هماهنگى قوانين طبيعت» توصيف مى كرد. بسيارى از كسانى كه از نزديك او را مى شناختند تأكيد مى كردند كه او مذهبى ترين آدمى است كه تا به حال ديده اند. اما انيشتين مذهبى به آن معنا كه اهل كليسا يا فرقه اى رسمى باشد نبود. خود بارها به انحاى مختلف گفته است كه «مذهب من عبارت است از تحسين و ستايش فروتنانه روح برين نامحدودى كه خود را در چيزهاى كوچكى كه قادريم با ذهن هاى ضعيفمان درك كنيم آشكار مى سازد.آن اعتقاد عميقاً عاطفى و درونى به حضور يك قدرت برين خردورز كه در عالم هستى تجلى پيدا مى كند تصور مرا از خدا شكل مى بخشد.»
***
انيشتين به وجود ساختار رياضيايى براى طبيعت قائل بود و مى گفت: به قدرت فكر مى توان نظم معقول و رياضيايى عالم را درك كرد. او مى نويسد: «مسلماً تجربه مى تواند ما را در انتخاب مفاهيم رياضى مقيد راهنمايى كند اما تجربه عملاً نمى تواند منبع ايجاد مفاهيم واقع گردد. بنابراين به مفهومى من انديشه عهد عتيق را تأييد مى كنم كه فكر به تنهايى قدرت آن را دارد كه به واقعيت محض علم پيدا كند.» انيشتين اين نوع درك و شناخت را عميقاً مرتبط با درك و دريافت عرفانى مى دانست: «شريف ترين و نجيب ترين ادراكى كه بشر قادر به آن است ادراك عرفانى است. ذات همه هنرها وهر دانش واقعى در چنين ادراكى نهفته است. كسى كه از اين احساس عارى باشد و قابليت آن را نداشته باشد كه محو حيرت و شگفتى گردد مرده اى بيش نيست. وقوف براين نكته كه آنچه در قدرت ادراك ما نيست واقعاً وجود دارد و گاه فقط جلوه هايى از اين دانش عظيم و زيبايى درخشان آشكار مى گردد و حال آنكه ادراك حقير ما فقط قادر به فهم خشن ترين صور آن است، چنين وقوفى و چنين احساسى به نظر من مركز احساسات دينى واقعى است.»
در جايى ديگر مى گويد: تجربه دينى جهانى شريف ترين و قوى ترين تجربه و احساسى است كه از تحقيق علمى آشكار گردد براى اينكه ناچيزترين شعاع عقل و منطق برجهان بتابد ايمان عميقى به منطقى بودن ساختمان جهان و ميل شديد و پرحرارتى براى درك كردن لازم است بدون شك اين ميل و ايمان در مردانى چون كپلر و نيوتون وجود داشته است.
فيليپ فرانك كه زندگينامه انيشتين را در سال ۱۹۴۷ به رشته تحرير درآورد (اين كتاب به فارسى ترجمه شده است) و با خود انيشتين براى روشن ساختن نكات مبهم، مصاحبه هاى بسيار كرد مى نويسد هنگامى كه در حدود سال ۱۹۱۰ براى اولين بار با او ملاقات كردم اين احساس در من به وجود آمد كه وى به هيچ يك از مذاهب و اديان رسمى تعلق خاطر ندارد. هنگامى كه به سمت استادى دانشگاه پراگ گماشته شد خود را وابسته به جمعيت مذهبى يهودى دانست اما از نظر شخص او اين عمل فقط براى رعايت مقررات بود.
انيشتين چنانكه احتمالاً از سخنانش برمى آيد قائل به خداى شخصى يا متشخص (Personal) نبود، در اين مورد جمله مشهورى دارد كه «من به خداى اسپينوزا معتقدم، خدايى كه خود را در نظم و هماهنگى موجودات متجلى مى سازد و نه به خدايى كه به سرنوشت و اعمال آدميان مى پردازد.» اسپينوزا فيلسوف يهودى هلندى (۱۶۷۷ـ۱۶۳۲) كه بخاطر عقايد و انديشه هاى خاصش از جامعه يهود طرد شد پيوند عميقى ميان خدا و طبيعت قائل بود و بنابر پاره اى تفسيرها ميان آنها معادله برقرار كرده بود. وقتى تشخص خدا طرد مى شود ارتباط با او شكل بسيار خاصى پيدا مى كند فى المثل مفهوم دعا و درخواست در اين ارتباط بسيار كمرنگ و بلكه حذف مى شود كما اينكه انيشتين در اين مورد به صراحت مى گويد: «مادام كه به درگاه خدا دعا مى كنى و چيزى از او مى خواهى آدمى ديندار نيستى.» رابرت گلدمن در كتاب خداى انيشتين (چاپ پنجم ۱۹۹۷) پس از نقل اين سخن، اين ماجرا را بازمى گويد: در سال ۱۹۴۰ در همايشى كه از دانشمندان و فيلسوفان و رهبران دينى براى شركت در گردهمايى الهيات يهودى در نيويورك دعوت شده بود انيشتين طى نامه اى به همايش چنين نوشت: معلمان دين بايد نظريه خداى شخصى را كنار بگذارند چيزى كه در گذشته منبع ترس و اميدى بود كه قدرت عظيمى به كشيشان مى داد. دبير همايش خاخام لوئيس فينكلشتاين پس از قرائت اين نامه از اينكه از انيشتين دعوت كرده بود گويا پشيمان شد. فينكلشتاين در اين باره گفت: «پروفسور انيشتين نبايد در حوزه اى كه ماهيتاً فلسفى و الهياتى است چنين حكمهاى مطلقى صادر كند.»
پل تيليش هم در فصلى از كتاب الهيات فرهنگ (۱۹۵۹)پس از ذكر اين نكته كه انكار مفهوم خداى شخصى در خطابه اى از انيشتين درباره «علم و دين» مخالفت شديد دينداران و متألهان را برانگيخت مى نويسد: «اگر صاحب اين خطابه انيشتين نبود همان كسى كه ديدگاه ما را از جهان مادى زير و زبر كرد چه بسا استدلالهاى وى هيچ هيجانى برنمى انگيخت چون براهين وى نه تازه بود و نه فى نفسه محكم و استوار.» پاسخ هاى تيليش كه خود يكى از بزرگترين متألهان قرن بيستم به شمار مى رود در خور توجه است (بنگريد به ترجمه فارسى ص ۱۳۰) كه در اينجا تنها چندجمله آخر آن نقل مى شود:«… به همين دليل، نماد خداى شخصى از لوازم هر دين زنده اى است. خداى «شخصى» يك نماد است نه يك شىء و هرگز نبايد آن را مثل يك شىء تفسير كرد. اين نمادى است در جنب نمادهاى ديگرى كه جملگى مبين اين حقيقت اند كه كنه يا هسته وجود شخصى ما در يد تجليات شالوده و مغاك دست نيافتنى وجود است.»
انيشتين باوجود آنكه مفهوم تشخص خدا را رد مى كرد خود درباره خدا و طبيعت تعابيرى به كار مى برد كه به چنين مفهومى نزديك است از جمله اين تعبير: «براى من قبول اين موضوع ممكن نيست كه خداوند كار جهان را با تاس بازى اداره كند» و جمله مشهور ديگر او: «خدا پنهان كار (Subtle) است اما بدخواه نيست». وقتى يكى از همكارانش از معناى اين عبارت سؤال كرد، چنين گفت: «طبيعت رازش را پنهان مى كند به سبب رفعت و غرورش اما نه با حيله و نيرنگ.» در مقاله اى راجع به انيشتين گويا نبايد اين جمله مشهور او را از قلم انداخت: «علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم نابينا است.»
و سخن آخر كه درباره نسبت ميان علم، دين و ارزش و هدف زندگى است:عقل به ما چنين مى آموزد كه بين ارزش ها و هدف هايى كه از آنها منظور است روابط متقابلى وجود دارد. آنچه فكر به تنهايى نمى تواند به ما عطا كند عبارت است از هدف هاى غايى يعنى آنچه بيش از همه اصل و اساس است و عوامل ثانوى بايد به وسيله آن هدايت شوند. تعيين اينكه اصلى ترين هدف هاى زندگى كدام است، مشخص ساختن اساسى ترين ارزشها و كوشش در اين جهت كه مجموعه آنها با ثبات و استوارى در وجود افراد جايگزين شوند به نظر من اينها مهمترين وظايفى هستند كه دين مى تواند در زندگى اجتماعى آدمى برعهده بگيرد.